امان از آدمهای فراموشکار
هیچکی بهش نگفته ، باباش یه قهرمون بود
تو دشتای شلمچه ، باباش یه دیده بون بود
سمانه قد کشیده ، بزرگ شده ماشالله
داره میره دانشگاه ، دانشجو اون حالا
حراست دانشگاه ، عاصیه از دست اون
مدام باید بهش بگن ، موهات اومده بیرون
هفت قلم آرایشو ، یه مانتو کوچولو
شلوار برمودا و ، کفش های مثل پارو
تا حالا این دخترو ، بهشت زهرا نبردن
حتی جلوش اسمی از ، خون شهید نبردن
خانواده میگن که ، بزار یه کم خوش باشه
باباش که رفته طفلی ، بزار که این خوش باشه
داره دلم میسوزه ، از بس که بی مرامیم
مگه شهید رفته که ، ما بخوریم بخوابیم؟
تو اون دنیا جواب ، باباش رو چی می دیم ما
اگه یه وقت بپرسه ، امانتم چی شد ها
واژه ها شرمگین اند...!![]()
(عذرخواهی میکنم از فرزندان شهدایی که رهرو راه پدرانشان هستند)
برگرفته از وبلاگ:زمینی های اسمونی
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 5:47 توسط محمدرضاجدیدی
|
به وبلاگ گیاهپزشک دیگه تنها نیست خوش آمدید.محمدرضا جدیدی دانشجوی کارشناسی ارشد رشته گیاهپزشکی گرایش بیماری شناسی هستم. امیدوارم مطالب خوبی بتونم برای شما خوانندگان محترم در این وبلاگ قرار بدم و شما هم با نظرات سازنده خودتون در هرچه بهتر شدن این وبلاگ کمک کنید.