هیچکی بهش نگفته ، باباش یه قهرمون بود

تو دشتای شلمچه ، باباش یه دیده بون بود

سمانه قد کشیده ، بزرگ شده ماشالله

داره میره دانشگاه ، دانشجو اون حالا

حراست دانشگاه ، عاصیه از دست اون

مدام باید بهش بگن ، موهات اومده بیرون

هفت قلم آرایشو ، یه مانتو کوچولو

شلوار برمودا و ، کفش های مثل پارو

تا حالا این دخترو ، بهشت زهرا نبردن

حتی جلوش اسمی از ، خون شهید نبردن

خانواده میگن که ، بزار یه کم خوش باشه

باباش که رفته طفلی ، بزار که این خوش باشه

داره دلم میسوزه ، از بس که بی مرامیم

مگه شهید رفته که ، ما بخوریم بخوابیم؟

تو اون دنیا جواب ، باباش رو چی می دیم ما

اگه یه وقت بپرسه ، امانتم چی شد ها

واژه ها شرمگین اند...!

(عذرخواهی میکنم از فرزندان شهدایی که رهرو راه پدرانشان هستند)

برگرفته از وبلاگ:زمینی های اسمونی